Sunday, July 1, 2007

سخني با خوانندگان عزيز

چه بيگاه بر در مي کوبي...
دارم خواب ترا مي بينم
و در خواب از ياد برده ام رمز دستانت را
تا در به رويت بگشايم.

نمي دانم
من از دشتهاي خستگي برگشته ام
با دستاني به پاکي حنا .......

پانويس comment 28 june

عزيزان comment گذار، لطفا" : 1 - اسمتون رو در comment مرقوم فرماييد 2- فارسي بنويسيد . فارسي رو پاس بداريد و فينگليش رو زاپاس براي موبايل . انگليسي هم خوبه ولي اين فينگليش حرومزاده كه خودم در sms هام استفاده ميكنم دوست ندارم .

حالا مي خوام بگم كه همتون رو دوست دارم چه بهتون زنگ يا sms بزنم يا نه . از دل نرود هر آنچه از ديده رود.

نمي شه همه رو راضي نگه داشت مخصوصا" اونا كه از همه نزديكترند . سه تن رو ميگم . هنوز سرچاهم. نمي دونم تا كي . چمنكاري كرديم سبزي كاشتيم مهر كاشتيم سعي كرديم دشمني نكاريم . سعي كرديم خوب باشيم با وجود تنبلي . با خيلي ها دعوا كردم .پا دردل خيلي ها نشستم . از كسي كينه به دل ندارم. حتي از بابام كه انقدر ازش دلخورم. گفتم همه رو نمي شه و نبايد راضي نگه داشت. خوب اگر سرت درد گرفت bye

از دي که گذشت هيچ ازو ياد مکن فردا که نيامده ست فرياد مکن

بر نا مده و گذشته بنياد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

2 comments:

Anonymous said...

پسِ هر تیره گیِ چشم کسی ،روزنی پیدا هست که در آن غم و ظلمت دست می شویند،
بزم می گیرند؛
دیگران می گویند:او چه تلخ است با ما !
او چه دیر می آید گاه گاه نزدیکیِ ما!کاش می دانستیم؛"
تلخیِ حرف همو از غم تنهایی ست،
باورم نیست ندانیم پاسخ این را که ،
از چه ما تنهائیم؟

SAMANEH

Anonymous said...

هر چه را درک کنیم بدست خواهیم آورد