Saturday, July 14, 2007

مورچه اي كه خواست خدا بشه

24 تير

.:: هـان! تا که سر رشته خـود گم نکنی! ::.
.:: خــود را، زبرای نیــک و بــد گم نکنی! ::.
.:: رهـــرو تــویی و راه تــویی مـنزل تــو! ::.
.:: هشدار! که راه خود به خود گم نکنی! ::.
.....::"شيخ شهاب الدين سهروردي"::..

...( كتاب سيدارتها اثر هرمان هسه رو بخونين تا معني اين اشعار رو بفهمين من كه نفهميدم )

اصلن مي خوام خدا باشم . اين اخرين آرزوي منه. ميدونين يعد از خوندن خبر بد تجاوز به پسر بچه ها توسط چند جوان بيست ساله چه حالي شدم. به خدا مي گم چي مي شه چند تا از اين مورچه هاي لعنتي رو له كني يا خبر اون نامادري و پدر نامردي كه دو دختر شون رو شكنجه مي دادن. ....مي شه آدم اينطور بشه

( تو پزشكي بهش ميگن مريضي اما من ميگم جنايت قابل مجازات ) به خدا كلي بد و بيراه گفتم امشب. كاش اگر مي خواست منو سنگ كنه اونا رو هم سنگ كنه من شكايتي ندارم

3 comments:

Anonymous said...

شب از نيمه گذشته است

بايد بر خيزم و نمازی ادا کنم

روزگاريست که آيينه های خلوص من

غبار گرفته است

Anonymous said...

خدایا اگه قرار با به دست اوردن چیزی تو و بنده هاتو فراموش کنم ملتمسانه ازت می خواهم هیچ چیزی بهم نده
بم تو هستم اقای فروارد

Anonymous said...

به خدا تمام شبها را کنار تو بوده ام . کنار دريا در کوير و در دشت ... ميان آتش و آب... شايد بسيار دير خواب ما را فراگرفت ، مثل زمانی که تو وجود نداشتی ، و چشمان گيرای تو مانند دو جام شراب ، گرم و مست کننده مرا می نگريست .... سمانه