Monday, July 2, 2007

تخم خربزه

11 تير

تخم خربزه

گفته بودم كه اگر بوسه دهد توبه كنم كه دگر بار از اينگونه خطا ها نكنم

بوسه را داد چو برداشت لبش توبه كردم كه دگر بار توبه ي بيجا نكنم

...نمي دونم كاشتن تخم خربزه و طالبي ها بود يا اون شعر كذايي كه از SMS شركت beeb اومد. كه يه ذره حالم رو بهتر كرد...

... از صبح نه از ديشب بذار بگم . ديشب داستان مزخرف بوف كور يك ديوانه بنام صادق هدايت رو ( برا بار دوم از 18 سالگي ) خوندم كه بزور تا 3 نصفه شب تمومش كردم. از اينترنت دانلود كرده بودم. انقدر اين ذهن آشفته مشمئز كننده بود كه از بو ناش ادم نفسش مي بريد. افكار ساديستي ( آزار دهي جنسي ) و مازوشيستي ( آزار بيني جنسي) . و سر آخر مثله كردن يه انسان. نويسنده آخرش هم خودكشي كرده. از هند مي گفت و لي اون مردمي كه من ميشناختم با اينكه تا خرخره تو گند و كثافت بودند ، انقدر بي خيال بودن كه دنيا رو اگر آب مي برد اونها از فيلم سينما شون نميگذشتن .

صبح دير رفتم درمانگاه . يه 15 ديقه . تا ساعت 1:30 مريض ديدم 53 تا ! . از موقعي كه اين مادر ... بنزين رو جيره بندي كرده ديگه اهالي نميرن تي ( پيش ) سهيلا جون ( دكتري در اردل كه هر نسخه اش 15 قلم دارو به قيمت 15 هزار تومنه ) . تا شوهر بهورزمون شير دستشويي رو درست مي كرد واستادم ( 2:30 ). راستي همسايه ها يعني دكتر ده بغلي ( سرمور ) با برو بچ مي خواستن برن صفا و گشت كه من رو يه حسابي كه بعضي هاتون مي دونين نرفتم . ساعت 3 نهارم كه يه ربع مرغ بيجان فريز شده آب پز بود و از صبح يخش باز شده بود، با گو جه و خيار و سس مايونز خرد كرده بودم . اومدم كوفت كنم در زدن . يه دهاتي با چند تا شهري . دامپزشك بودن كه ست سرم با خودشون نياورده بودن . رفتم كلي گشتم و آوردم . بهشن دادم . يه پرايد نارنجي خوشگل داشتن. ميگن برا دوا درمون از بيست تا چل تومن مي گيرن ميان. خوب ما روزي 53 تا آدم ! فقط تيم صب ديديم به 35 هزار تومن كه ماهش مي كنه 1150000 . نهار رو بعد از يه رب معطلي خوردم . اومدم بخوابم . منم كه ميدونين بد خواب ، يه ساعت طول مي كشه كه خوابم بگيره. ساعت 4 نه 3 و نيم بود كه برق رفت . تو سكوت صدا در اومد. ( از موقعي كه هوا گرم شد به اتاق اينوري اومدم كه پنكه سقفي داره. كه الان توشم ، و خوبيش اينه كه صداي در ! خيلي كم مياد. ) اومدن حضور غياب . آقا خدارو شكر كردم . آخه امروز خسته بودم و خستگي ذهني اول هفته كه به خاطر درگيري رواني بعلت بستن يك كامپيوتر ناقابل ( ارتقا ) به بيست تومن بود به اندازه بيس مليون دهن منو و نسيم رو اسفالت كرده بود . بعد از رد كردن دعوت همسايه ها ( ساعت 2:30) گفته بودم به خودم كه برم شهر مون. خوب شد كه نرفتم ، نه گشت و نه شهر . جون غيبت مي خوردم و جهنم آبرو سي تومن مي پريد. به ناظم! شبكه گفتم كه شانس آوردم كه برق رفته بود و صداتونو شنيدم. دفعه پيشش با همين ناظم سر نبودن داروخونه چي كه يه پسره ناز نازييه و من گفته بودم كه پاس گرفته و تازه رفته بحثمون شد. در اومد گفت ساعت 8 رفته و من گفتم 11 . دوباره كه گفت .برگشتم بهش كه يعني دروغ مي گم كه بهش برخورد .يه 40 -50 سالي داره . گفت تو اين 27 سال كار كسي باهام اينطوري حرف نزده بود. بعد گفت نديده بودم كسي از زير دستش اينطوري دفاع كنه.

بگذريم. ساعت 4 تا اومدم بخوابم تو اون گرما و نبود برق كه يه زن گله دار دهكردي كه دستش رو بعبعي گاز گرفته بود ، و چرك كرده بود اومد و اصرار كه از كوه اومدم و مي خوام برگردم وساعت 6 نميتونم بياد. يه مردي همراشون گفت بخاطر رضا خدا كه يكم نرم شدم و بردمشون تو . يكم زخمو شكافتم كه زنه جد و ور جدش جلو چشاش اومد و گفت تو سزارين هم همچي دردي نكشيده بوده . زن قد بلند كه انگار از ده تا مرد زوردار تر و مرد تر بود. خلاصه اومدم عرق كرده خسته و كلافه . رفتم يه دوش گرفتم . ساعت 4 و نيم بود يا 5 كه خوابيدم و نيم ساعت نشده در زدن.

در خواب بدم مرا خردمندي گفت کز خواب کسی را گل شادي نشکفت

کاري چکني که با اجل باشد جفت می خور که بزير خاک میبايد خفت

اينجاش ديگه سگ شدم . از خواب با خستگي بلند شدم . ولي گفت اورژانسيه . رفتم بالا ، دو تا جوون كه يكيش با خنده مي گفت اورژانسيه رو ديدم. پسر كوچكتره سر دلش درد مي كرد . رو تخت خوابيد دست گذاشتم رو شكمش. فشار دادم. منم دستم سنگين، ديدم نه انگار درد نداره يا خيلي كمه. آقا جوش آوردم و گفتم مسخره كردين كه اورژانسيه و مستقيم راهم رو گرفتم بطرف پانسيون. كارد مي زدي خونم در نمي اومد. ولي اومد، گفنم چه اورژانسي بود ( ولي بيچاره !) گفت خودشون گفتن. منم برگشتم بهش كه غلط كردن. پسره شنيد و گفت بدحاله و ديشب اردل بردنش. 11 تومن دادن. گفتم دوباره ببرينش. بي رحم شده بودم البته قسم مي خورم كه چيزيش نبود و من به همين خاطر ناراحت شدم. حالا مي بينم كه كمي تند رفتم ولي از خواب بلندت كنن براي يه درد سردل كه بعدش اوق زده بود . ديگه نتونستم بخوابم . مثه برج زهر مار نشستم رو صندلي و سيگار دوتا .

...بعد رفتم تخم خربزه ها رو كاشتم .

...بعد يك شعر ...پيام يك دسشوري

بعد رفتم پيش صابخونه كه داشت سي مو دسشوري راست ايكرد و ديگه حالم خوب شده بود . حالا نمي دونم كدومش خوبم كرد تخم خربوزه يا شعر يا .....دسشوري ....

2 comments:

Anonymous said...

بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم
(ديده ام گاهي در تب ، ماه مي آيد پايين ،
مي رسد دست به سقف ملكوت .
ديده ام ، سهره بهتر مي خواند .
گاه زخمي كه به پا داشته ام
زير و بم هاي زمين را به من آموخته است .
گاه در بستر بيماري من ، حجم گل چند برابرشده است .
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس .)
و نترسيم از مرگ
(مرگ پايان كبوتر نيست .
مرگ وارونه ي يك زنجره نيست .
مرگ در ذهن اقاقي جاري است .
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد .
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد .
مرگ با خوشه ي انگور مي آيد به دهان .
مرگ در حنجره ي سرخ ـ گلو مي خواند .
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است .
مرگ گاهي ريحان مي چيند .
مرگ گاهي ودكا مي نوشد .
گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد .
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پراكسيژن مرگ است.)

Anonymous said...

update kon dige...ghadame man khoobe haaaaa...doostat?!tarsidan...yoooohooooo