Tuesday, July 10, 2007

18 تير

خواهرم گفت آپ ديت كن. اما انگار حرفام خشكيدن. راستي تخم خربزه ها سبز شدن به اندازه 1 بند انگشت. 1 خبر ديگه اينكه اين آخر هفته مي خواستم ديگه برنگردم ده . اما استخاره قران گفت كه خوبه و كار مثبتيه و ... . خيلي جدي مي خواستم ديگه بمونم پيش بچه ها . اينجا بد نيست اما دوري از اونا خيلي سخته. مم هميشه در غربت ....
ديگه اينكه يكشنبه از 3 تا 8 شب ده تا مريض داشتم كه 3 تاشون ارجاعي . كه 1 شك به سكته مغزي 1 شك به
سكته قلبي .2 اسهال استفراغ با 5 % از دست دادن آب بدن. ديگه داريم اسفالت مي كنيم و بعد از 3 ماه براي اولين بار برنج پختم. با ماهي قزل. ديگه اينكه امروز خيلي اعصابم خورده. ديگه اينكه صبر كنيد تا آدم حرفش بياد و گرنه مثه اين خطوط آبكي ميشه .

1 comment:

Anonymous said...

درین سرای بیكسی ، كسی بدر نمیزند
به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند
یكی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیكند
كسی به كوچه سار شب در سحر نمیزند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ كز شبی چنین سپیده سر نمیزند
دل خراب من دگر خراب تر نمیشود
كه خنجر غمت ازین خراب تر نمیزند
گذرگهی است پر ستم كه اندرو بغیر غم
یكی صلای آشنا به رهگذر نمیزند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟
برو كه هیچكس ندا به گوش كر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر ، بیفكنندم و سزاست
اگر نه ، بر درخت تر كسی تبر نمیزند