Tuesday, May 8, 2007

مي نويسم پس هستم

مي نويسم پس هستم
86/2/15

اينجا بودن ، تنها و با تنهايي خويش يك جورايي حال كردن و لاس زدن با رو ح خويش يكي از افكارم بود نه بگو يم آرزو. از بچگي شايد دوست داشتم رابينسون كروزه باشم . و خودم را در شرايط او تصور مي كردم براي همين سعي مي كنم هر خورده ريز و آچار پيچ گوشتي لازم براي اونجا را جمع كنم و اينجا سر چاه كه اومدم كلي چيز با خودم آوردم كه خيلي هم بدردم خورد. مثل جعبه ابزارم و جعبه كمكهاي اوليه كه از ژيگلور گاز تا نخ بخيه توشون پيدا مي شه . شايدم اين خصلت وسواسي است كه من دارم.

No comments: