Monday, April 23, 2007

دعواي من ( به سبك نبرد من

دعواي من ( به سبك نبرد من!)

86/2/1

آقا ديروز رفتيم سرمور بچه ها را برسونيم . از 12 امام اومده بوديم ( روستاي مجاور كه اونجا رفته بوديم مريض ببينيم به اصطلاح سياري). اولش خانما را بزور راضي كرديم كه شفته پلويي كه همسر عزيزم، شب اومدنم با خستگي درست كرده بود با هم خورديم. بعد رفتيم خانم ها را به پانسيونشون در ليرابي برسونيم. از اونجا رفتيم تا آبسرده كه يك چشمه ( بگو يه رودخونه ) قشنگ با يك مزرعه زيباي ماهي قزل آلا بود . جاتون خالي خيلي خوب بود پونه چيديم . يه خونه 3 طبقه هم مال صاحب اونجا بود. تو عكسها ببينيد*. راهشم خيلي زيبا بود و چمنزار و مرتع و ديمهاي گندم و يونجه ... واه كه اگر اسب بودم يا بز چه حالي مي كردم. فسيلهاي گل و لاي اقيانوسهاي عصر حجر هم خيلي زيبا بودن *.

حالا بيايم سر اصل مطلب: تا رسيديم هنوز خشتكمونو در نياورده بيديم كه با سنگ ريزه هي كوبيدن به در مريضا... بچه ها هم اون روز ما را پر كرده بودن كه داري مريضا را بد عادت مي كني كه شب و نصفه شب هي ميان خلاصه شب قبلش هم از 6 تا 8 و 9 تا 10 دستم بند مريضا بود. او نروز تصميم گرفتيم مريض نبينيم.

من هم برو خودم نياوردم اونام هي در زدن . يه نيم ساعت گذشت كفرم در اومد گفتم "چيه" . عاقله مردي گفت "دكتر! سر مور بودين حالا اومديم" . گفتم "به خودم ربط داره هرجا كه بودم ، فردا بياين". خلاصه رد كرديم چند تايي رو . در را قفل نموده و سرايدار گيوه گشادمان را خبر نموديم . اون رفت بالا تو درمانگاه سر قبر من فاتحه بگه ... تو اين فاصله در بيرون قفل بود اومدم به پناهگاه و آشيانه خويش. ديدم يه پسر 12 ساله در اتاق رو ميزنه ؟ خدايا من كه در را قفل كرده بودم. گفتم "از كجا اومدي؟، گفت "از بالا در" ، گفتم "اينجا مگه طويله اس؟ كي گفت بياي؟ همونطور كه اومدي زود برگرد!". گفت "پيره مرده!" به پيري گفتم "اومديم و زن من اينجا بود ! من هم خوبه از ديوار شما بالا برم؟"

آقا! تش( آتيش) گرفته بيدم . داد و بيداد كردم و سرايدار را احضار نموديم. اون چلمبه هم رفت مثلا" دم در و سرش با كونش بازي مي كرد. خلاصه 10 دقيقه بعدش ( تازه اصل ماجرا ) يه پسر جليقه خبرنگاري ( بو پخ لري سوماله سي ييپ لر ) ! سرايدارمان را فرستاده و چلمبه با يك دفترچه برگشت گفت "گناه داره صبح عمل داره بايد اول وقت بره دفترچه بيمه اش را مهر كن سي ( براي ) بيمارستان شهركرد، اينشالا چشاش كورشه كه ديگه نياد" . گفتم "نگو پسر اينطوري، يعني چي!" ... آقا رفت دفترچه را داد و اومد و گفت پسر خرسه گفته " تخم داشت مهر نمي كرد". ما رو مي بيني ...تش گرفتسمون ( آتيش گرفتيم ) رفتم برم دنبالش، داد زدم . رفته بيد. زنگ زدم به كله گنده هاي دهكده. يعني شوراي اسلامي . يكيشون كه قديمي بود و همه با هاش بد بودن و ميگفتن كلانتر ده يا بوش پسر ، و اونيك صاحب خونه درمانگاه كه مرد خوبي بود يه 36 سالشه ولي 44 مي زد(چلو چار به لهجه اصفهوني بخونيندش).

گفتم بهشون كه تا فردا يا خرسه مياد معذرت خواهي يا من فردا مريض نمي بينم!

بعد هم با غضب نشستم. فكر نمي كردم بيان ولي كلانتر با برادر خرسه و 1 پيرمرد ديگخ اومدن. گفتن ببخشين و ما معذرت مي خوايم . منم گفتم نه شما كاري نكردين كه معذرت بخواين خودش بايست معذرت بخواد... خرس كوچولوي خپله هم سرخ و عصباني گفت "من با سرايدار بودم" ( و اين يعني ككه ( گه به اصفهاني ) خوردم. آخرش هم كلي ... شعر گفتيم و خرس كوچولو رو بوسيديم و رفتن.

آقاي صابخونه بعدش اومد . پيغام داده بودم كه حل شد قضيه كه نرن يارو رو بزنن و چون اين صابخونه يكم خر و خورش با بسيج و اطلاعات مي رفت. اومد گفت يايد ادب شه گفتم "ما بي خيال شديم شمام بي خيال شين". نشست ناراحت بود سوختگي هاي زنش روي گردن چروك شده بود و زنش به مشكل نفس مي كشيد . كلي پير شده بود و مهربون بود و داغ ديده. بهش گفتم صبح ماشين رو وردار برو شهر . مهر هم نكردم براش چون متخصص پوست درمانگاه بيمارستان يه يارو پفيوز بي سواده!

خلاصه بجه ها مي گفتن شكايت خرسه رو به پاسگاه ، حراست بكن گفتم همينجا همينطوري تموم شد خوب شد.

فحش نخورده بيديم كه اونم خورديم آخرش به ككه خوري نيفتيم خوبه!

3/2/86

1 comment:

safourah said...

just be carefull,not to put urself in trouble.....should nt mention the exact attire of ppl u interact with,may cause problem later on.specially of certain class of ppl in society whom not only u....but all should be scared of.....hope u get my point..... ;) be diplomatc yaaar!