Monday, April 23, 2007

پسر عمو بخشدار

پسر عمو بخشدار :

86/1/28

از قضا بخشدار اين منطقه پشت كوه روستاي سر چاه از اين ده بود. خلاصه هر كي فاميلش بود انگار فاميل قضميت الممالك شده باشه از روزاول كه ما اومديم درمانگاه پز مي داد كه من كيك بخشدار هستم! ما هم كه اصلا" به چيزمان نبود !

يكي دو تايي رو هي بي محلي كرديم ديدم نه بابا اينا ول كن نيستن.

يه شب ساعت 7 و 8 بود كه مصيب ( خدا بيامرز سرايدار اولمون كه سر يه هفته جاشو داد به پسر عموي بخشدار!) اومد تو اتاقو گفت پسر عمو بخشدار مي گه مادرش حالش بد شده ! منم گفتم اگر پسر عمو بخشداره نميبينم ولي اگر بد حاله ميبينمش. گفتم برو همينو بهش بگو!، گفت خودش پشت سرمه و مريض هم بدحاله . آقا يه جوان بسيجي پيرهن يقه آخوندي سياه ( بابش مرده بود ننه اش بد حال شده بود) و كت يه رنگ و شلوار يه رنگ بود كه ريش قهوه اي پر پشتي هم داشت. خلاصه رفتيم خونه بخشدار، ويزيت كرديم و برگشتيم اما چه ضد حالي زديم.

يه روز ديگه كه افتضاحيه ( بخونين افتتاحيه ) بود حضرت آقا مثه خروس بي محل ساعت 4 تازه كه مي خواستم بخوابم اومد در زدن . گوساله مي گفت 3-4 روزه كه اين ساعت مي اومده . من هم اين ساعت با بچه ها مي رفتم ده سر مور و جادهء قشنگ عزيز آباد.

گوسالهء ريش بور اومد و نشست و من از مشكلات درمانگاه گفتم . ديدم كه نه يواش يواش داره به سرايداره ( پسر عموش ) دستور مي ده اينكارو بكن اونكارو بكن . ما هم هيچي نگفتيم . فرداش برا حفظ آبرو اتاق مطب كه ديواراش گل و گچ بود را با اتاق بهداشت كه گچ سفيد و بزرگ بود عوض كرده بودن . من هم اصلا" حواسم نبود كه اين كار به گفتهء من نبوده ! خلاصه دم اومدن حضرات مسئولين بلند پايه! من گفتم " هومان( بهورز) كي گفته اتاقا عوض شن ؟" گفت آقا ( پسر عمو ) ، گفتم بيخود كرده اينجا من ميگم چيكار كنين !( خدايا من آدم مغروري نيستما كه فكر كني از اين سرچاه داره من من مي كنه ) آقا اونم پشت سرم واستاده بود و من حواسم نبود . گفت "شرمنده، من سه بار از هومان پرسيدم !" خلاصه حال كرديم كه ضد حال زديم.

بعدشم وسط سخنراني ديدم خيلي مسئولين دارن ...شعر ميگن اومدم تو درمانگاه و با راننده مدير شبكه چاي خوردن . پيغوم فرستاد كه نميخواستي مگه حرف بزني. من هم گفتم همه حرفا را زدن حضرات !!

No comments: