Monday, April 23, 2007

گل طلا

گل طلا


اين گل طلا كه ميگم يه دختر خوشگل بختياري يا بقول خودشون لرياتي نيست كه بگم ! بلكه يه پيرزن 60 ساله است، كه بعد از اينكه دو سه يار كله مونو خورد و داد و قال راه انداخت و گفت چوق اونجاتون ميكنم، ديگه رفت و پيداش نشد.

اولش نمي دونم مثه همه زنا ده قد ( كمر) و دست و پاش درد مي كرد‌‍‌‍. بعدش گفت گِليم ( گلوم ) درد ِايكنه ( ميكنه) . بهش شربت ديفن هيدرامين دادم . گفتم :" قرقره اش كن و بخور" . اونم نمي دونم كي بهش گفته بود اين شربت مال سرما خوردگيه " ِپِِرتس " (پرتش ) كرد مِنه ( تو ) دره! بعدشم فرداش ساعت چار بود كه داشتيم ناهار مي خورديم اومد تو حياط و داد و بيداد كه اين شربت سرما خوردگيه و من گليم درد مي كنه ! خلاصه بعد از كلي داد و بيداد كه ما كرديم بهش دوباره همون شربت رو داديم . پيرزن رند مي گفت تو درست نوشته بيدي اونا يه شربت ديگه دادن !!

No comments: