Saturday, October 6, 2007

كودك و دريا



بسمه


كودك و دريا



11/7/86


گاهي بايد كودك بود و در سا حل زندگي در آب نشست و با ماسه هاي زمان بازي كرد و ماهي كوچولوي خوشي را از آب گرفت و به آب داد. گاه بايد كودك شد و در آب شنا كرد و به ناله و فرياد مادر بي اعتنا . گاه بايد به عمق دريا شنا كرد بي اعتنا به نگراني ها ...



گاه بايد ماهي از آب گرفت چون كودك با آب كش . گاه بايد آب دريا را با سطل كوچك به ساحل خشك ريخت . امروز من يك ماهي كوچك ار آب گرفتم . آنرا در سطل انداختم . ماهي در ته سطل زير ماسه ها قايم شده بود. وقتي خواستم ماهي را به آب بياندازم زير ماسه ها قايم شد و تكان نخورد . نمي خواست دوباره جابجا شود. نمي دانست كه به زادگاهش بر مي گردد . پيش دوستان. مر گ هم بازگشت است و ما مثل ماهي كوچولو از مرگ گريزان.





10 ساعت پشت رل نشسته بودم . خسته و كوفته . امروز به زلال آب دريا نگاه كردم و گفتم ارزشش را داشت. با آنهمه خستگي وقتي به خورشيد نگاه كردم . وقتي به چشمهاي دريا نگاه كردم ياد وداعمان با دريا افتادم.. آن وقت بي مهتا حالا با مهتا ( مهتا آخرين بار كه از دريا بر مي گشتيم با دريا باي باي كرد. قبل از آنكه ما اينكار رو بكنيم ... آخه دختر منه ديگه )



اگر از سير تا پياز سفر رو بخوام بگم حكايت صد من كاغذ ميشه كه حوصله اش رو ندارم . ولي شمال زيبا تر از دفعات پيش بود. سبز آبي قرمز زرد نارنجي همه رنگهاي تند و شاد. بابلسر ياد آور بهترين خاطراتم با نسيم بود. روزهاي جدايي و سفر 1000 كيلومتري هفتگي براي ديدن يار... قبل از دوره آموزشي نسيم تو بابلسر عزا گرفته بودم كه 40 روز تو شهر غريب چطور سر كنم . اون موقع مهتا هنوز نبود. گفتم به نكته مثبتش نگاه كنم. گفتيم هر هفته من برم اونجا . 16 ساعت با اتوبوس. 5 بار در 40 روز رفتم. و خيلي هم خوش گذشت خيلي. بهترين سفر نامزدي ( البته اون موقع عروسي هم كرده بوديم اما انگار دوست دختر دوست پسر بوديم...







حالا اين سفر ياد اور اون روزها. با مهتا و دوستان... سعي كردم كمتر بخوابم و از هر فرصت براي ديدن دريا استفاده كنم . اما الان كه فكر مي كنم مي بينم كمتر به چشماي دريا خيره بودم و بيشتر در فكر. حالا حسرت مي خورم. كاش الان هم كنار دريا بودم. كاش هميشه بودم. دوستمان در آنجا ماند . دانشجو شد. مهتا هم گفت :" بليم دانشگاه" عكس مهتا در دانشگاه روز ثبت نام J









----------------------------------



اغماء : الياس: ما به حدي از كمال رسيده ايم كه بد را از خوب تشخيص بدهيم و نيازي به رساله نداريم.( يعني اي مردم اگر تابع نعل به نعل مذهبيون نبوديد پس الياس هستين.) نيازي به گفتن نيست كه اين سريال مشابه فيلم وكيل مدافع شيطان با بازي تاريخي آلپاچينو (مخصوصا" در قسمت كفر گويي آخر فيلم ) است. اگر توجه كرده باشيد عكس او در اتاق رز روي ديوار است.



----------------------------------


( نظــــر بدهيــــــد . و در ياهو كامنت خود را كاملا" پيست كنيد. چون دوستان شاكي هستن كه كمنت مي نويسن و نمياد)


--------------------------


Some times I think God has such a blessing upon ume for all good things given …

But If he takes them away and gives pain instead ,Shall I be still thankful??? ( comment please)

2 comments:

Anonymous said...

ميدوني دكتر جان ما مردمي هستيم كه زياد حسرت مي خوريم.اگه دلت الان با درياست مطمئن باش اگه بازم تو ساحل لاجورديش قدم بزني تماما روحت اونجا نمي چرخه.

Pezeshk Dehkadeh said...

يادم مي آد دوران دانشجويي يكبار كنار درياي عمان تو كراچي .. ساحل شني زرد، آبهاي لاجوردي... آنقدر به آب زل زدم و بهش فكر كردم كه الان تو ذهنم مي تونم موجها و انعكاس نور رو ببينم. قبول دارم تمركز سخته ... كنار دريا ممكنه به هر چيزي فكر كني الا دريا. چون دريا دلت رو برات باز مي كنه و خودت رو روبرو خودت قرار مي ده