Wednesday, November 7, 2007

ايران

سلام دوستان . نمي دونم از وطن بنويسم http://mag.g00ya.com/politics/archives/2007/11/064732.php
يا از خودم چيزي كه مهمه روزهاي سرنوشت سازي در انتظار كشور و ملت ماستو اين سكوت و رخوت و بي عاري من و ما خيانتي است به آينده فرزندان و خودمان. از دكتر مقتول بدر همدان بگويم . از تجاوز به نواميس توسط گرگان در در پوستين ميش يا از غارت ثروت من و تو . از ظلمهاي ناروايي كه بر مردم مي رود . از گداخانه ي بنزين . از زن زائويي كه بخاطر بي بنزيبني ماشين شوهرش و عدم ياوري ملت شريف ايران ، آنهايي كه در جاده ديدند و گذشتند ، و زن زائو و فرزندش مردند. از فرزندان اين خاك كه در بند هاي اوين شكنجه مي شوند. از ملت شريفي كه مي ترسند باور كنند و چه برسد به اين كه اعتراض كنند. از من و تويي كه در پوستين خود فريبي خود را پنهان كرده ايم. از من و توي كه به هم نوعان خود روا نداريم و دولتي كه به هيچكس روا ندارد و شعار عدل علي مي دهد. از رييس جمهور عوام فريب و مستبد يا مراد خبيث او كه از دهان او سخن مي گويد. از شيطان هايي در قالب فرشته. از اسلامي كه مجوز هرگونه ظلم و ستم شده است. از دوستي شنيدم صدام در زندانهايش به ناموس مردم كار نداشت اما مومنين ايران در زندانها تجاوز و قتل و شكنجه مي كنند . آيا سكوت بس نيست ؟ آيا سكوت خيانت نيست ؟ آيا سكوت علامت رضا نيست ؟ فكر مي كنيم با سكوت كمتر در تيررس آنها هستيم . كمتر مورد ستم قرار مي گيريم . خزر را دادند. جزاير تنب و ابو موسي را خواهند داد. مجسمه هاي تخت جمشيد را فروختند. دختران و خواهرانمان را در دبي فروختند. نواميسمان را در بند به يغما بردند. گلهاي تازه شكفته را پرپر كردند. همه به اسم اسلام و خدا . ان الله لايغير مابقموم حتي يغيروا ما به انفسهم . خدا تقدير فومي را تغيير نمي دهد مگر خود تغيير دهندش. پس اگر منتظر معجزه هستيد يا منتظر همسايه تان تا سرنوشت شم را نجات دهد زهي خيال باطل . بايد گفت و نترسيد. بگذاريد خون ما را بريزند مگر خون ما رنگين تر از شهداي راه آزادي است. آيا خون من و تو از زهرا كاظمي رنگين تر است. آيا كساني كه براي آينده من وتودر زندان بسر مي برند بايد تنها بمانند.چه بايد كرد ؟ حداقل كا ابراز نارضايتي مسالمت آميز است . من وتو مانند آنها نيستيم كه بخواهيم ستم را با ستم جواب دهيم . نظر بدهيد :

1 comment:

Anonymous said...

مرا
تو
بی سببی
نیستی.

به راستی
صلت کدام قصیده‌ای
ای غزل؟
ستاره‌باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه‌ی تاریک؟

کلام از نگاه تو شکل می‌بندد.
خوشا نظربازیا که تو آغاز می‌کنی!


**

پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانی‌ست
که آزادی را
به لبان برآماسیده
گل سرخی پرتاب می‌کند؟
ورنه
این ستاره‌بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست.

نگاه از صدای تو ایمن می‌شود.
چه مومنانه نام مرا آواز می‌کنی!


**

و دلت
کبوتر آشتی‌ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.

با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می‌کنی!