Monday, April 14, 2008

تو صحنه غریب زندگی ... هممون در نقش یک بازیگریم

فروردین87/1/26

تو صحنه غریب زندگی ... هممون در نقش یک بازیگریم

با همیم تو بازی های روزگار .... از درون هم بی خبریم

هممون پشت نگاه صورتک ..... همیشه از صب تا شب قایم می شیم

واسه پنهون کردن گریه هامون ..... روی قلب و روحمون خط می کشیم

بهتره به فلبا مون دروغ نگیم ......زندگی هر طور که باشه می گذره

من و تو مسافریم تو این روزا .....مثه خورشید تو نگاه پنجره

توی پشت صحنه دنیای ما ... خوبی و بدی می مونه یادگار

زندگی برای ما یک خاطره است .....از تمام قصه های روزگار ....

آشنایی می گفت اصن برا چی زندگی می کنیم .. هر روز مثه دیروز ... می خوام برم ببینم اونور چه خبره ... یعنی اون دنیا . دل و دماغ نوشتن ندارم .

می خواستم بگم سال نو مبارک...

می خواستم بگم بوی جنگ میاد ....اما چه میشه کرد ... خب چون نباید انرژی منفی داد این نوشته ها سانسور شدن :))

1 comment:

Anonymous said...

سلام . خوبی ؟ چرا آپ دیت نمیکنی ..... چرا دل و دماغ نداری دکتر جون ؟؟؟؟ بی خیال .این زندگی هر کوفتی هست میگذره ....خودتو ناراحت نکن



lov & kisses