اطلاعيه مهم :نقل مكان از روستا به شهر كوچكي با 15000 جمعيت " جونقان"
28 آبان
امروز روز سوم مطب نشستن من در شهر جونقان است ( 28 آبان ) از 26 آبان نشسته ام. آبان سر كار نرفتم . يكماه ضرر مالي بعد از ترك سرچاه . چرا سر چاه را تر ك كردم ؟ با تمام علاقه اي كه به كارم و مردم آنجا داشتم و با تمام ذوق و شوقي كه داشتم ( كه خيلي هاش تو ذوقم خورد ) : دوري از همسر و فرزندم برايم طاقت فرسا شده بود و ديگر تنهايي برايم غير قابل تحمل ، فكر كردم كه مطب درآمد بيشتر داشته باشم و بتوانم شبها به خانه بيايم .
ماه آخر در سرچاه ( مهر ماه ) كه از اول آن گفته بو دم كه ديگر نمي توانم بيايم سرچاه ، همين مزيد بر علت شده بود كه مهر ماه خيلي بهم سخت گذشت . چون وقتي آدم تصميم مي گيره از جايي بره ديگه موندن براش غير قابل تحمل مي شه .
خيلي دردسر كشيديم كه كجا را انتخاب كنيم . مي خواستم برم شبكه بهداشت شهركرد پزشك روستا ، كه يك هفته - ده روزهم دنبالش بودم كه سر دوندنم ، با اينكه 3-4 تا پزشك كم داشتن ، آخرش بهم گفتن تا يكماه پزشك دوم بدون بيتوته (= ماندن شب كه شبي ده تومن حقوقشه ) بشم به ماهي 600 تومن كه خورد تو ذوقم . يه راست محل رو كه ديديم، و فهميدم كه روزي 120 تا مريض بايد ببينم و حداكثر حقوق تومن 900 بدون بيتوته هست ، گازش رو گرفتم رفتم جونقان .
3تا دكتر داره كه من چهارميش مي شم . هر كدوم روزي 80 تا مريض دارن . اما امروز كه روز سوم جلوس من در مطب است سر جمع 10 تا مريض نداشته ام كه دو تاش مال جمعه بود كه اومده بوديم نظافت با پدر مادرم و خواهرم و همسرم . يه بخيه به 4 تومن و يه سرما خوردگي به 1500 تومن.
مادر پدرم و خواهرم و نيما (پسر خواهرم كه يه توپ قلقلي بامزه و تپل با موهاي سياه و لخت است و شديدا" به دخترم علاقمند شده) ، روز پنجشنبه 24 آبان براي تولد مهتا دخترم اومده بودن. جمعه به بهانه ديدن محل مطب اومديم و 4 ساعت كار ازشون كشيدم و مطب رو چيديم . خداييش خيلي كمك كردن و بيشتر روحيه دادن . مامان تمام وسايل مطب 25 ساله ماماييش رو داده بود . ( بار نيسان از تهران ) داشتم مي گفتم خيلي روحيه دادن كه خيلي نياز داشتم و بعد از چند سال احساس مي كردم بازم پدر و مادرم رو در كنار مشكلاتم همراه دارم.
نسيم هم كه پريروز پارچه خريده بود و دوخته بود براي مطب . البته من بي چشم و رو چون از رنگ پرده خوشم نيمده بود و دمغ از كسادي كاروبارم بودم تو ذوقش زدم و حسابي دلش رو شكستم البته نه عمدا" ( آباني ام و رك گو )
خلاصه نميدونم چي شد اومدم اينجا چون انتخابهاي زيادي داشتم : مثلا":
1- پزشك خانواده در شهرستان شهركرد كه شب بتونم برگردم خونه
2- مطب در جونقان ( شهر پدر همسرم در 40 كيلومتري شهركرد)
3- مطب در شهر كرد ( كه با مشورت با چند تن از همكاران ترسيدم نگيره )
4- سفر به خارجه ( كه مستلزم مقدمات طولاني بود)
5- مهاجرت از شهر كرد به يه شهر بزرگتر مثلا" تهران يا اصفهان كه تهران رو دوست ندارم ) كه بازم خيلي دنگ و فنگ داشت .
خوب حالا من اينجام ( در مطب جونقان ) و امروز نزديك 20 تا مگس كشتم و 3 تا مريض ديدم : 2 تا رايگان يكي به 2 تومن.
If you go to the sea,
Tell her:
I miss her white waves.
And peaceful roar,
Send her my regards,
Shout it loud because,
She is so huge,
I'm serious, Please do it for me,
If you go to the sea,
And watch!
Don’t get drowned!
She is so tricky,
2 comments:
وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد
وقتي ابد چشم تو را، پيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تورا، در آسمانها مي کشيد
وقتي عطش طعمِ تورا، با اشکهايم ميچشيد
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود ونه دلي
چيزي نمي دانم ازاين، ديوانگي و عاقلي
يک آن شد اين عاشق شدن، دنيا همان يک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا، از عمق چشمانم ربود
وقتي که من عاشق شدم، شيطان به نامم سجده کرد
آدم زمينيتر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشي و نه گلي
چيزي نميدانم از اين، ديوانگي و عاقلي...
تو را به جای
همهی زنانی که نمیشناختم
دوست میدارم
تو را به جای
همهی روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر
عطر گسترهی بیکران
و برای خاطر
عطر نان گرم
برای خاطر
برفی که آب میشود
برای نخستین گل
برای خاطر
جانداران پاکی که
آدمی نمیرماندشان
تو را برای دوستداشتن
دوست میدارم
تو را به جای
همهی زنانی که دوست نمیدارم
دوست میدارم
جز تو
که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود
خویشتن را بس اندک میبینیم
بی تو
جز گسترهای بیکرانه نمیبینیم
میان گذشته و امروز
از جدار آیینهی خویش
گذشتن نتوانستم
میبایست تا زندگی را
لغت به لغت فراگیرم
راست از آن گونه که
لغت به لغت از یادش میبرند
تو را دوست میدارم
برای خاطر فرزانهگیاَت
که از آن من نیست
تو را به خاطر سلامت
به رغم همهی آن چیزها
که جز وهمی نیست
دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی
که بازش نمیدارم
تو میپنداری که شکی
به حال آن به جز دلیلی نیست
تو همان آفتاب بزرگی
که در سر من بالا میرود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم
........... samaneh with lov & kisses
Post a Comment